نویسنده: محمد تقی فعّالی

 

به عقیده‌ی دون‌خوان (1)، ادراک، پیامد دقت انسان است. به بیان دیگر، ما تنها چیزهایی را درک می‌کنیم که دقت‌مان را بر آن‌ها تمرکز می‌دهیم. این دقت در زندگی ما به ساحت‌هایی از واقعیت معطوف می‌شود که با حواس پنجگانه ما قابل ادراک است. بنابراین ما تسلیم این توهم می‌گردیم: دنیایی که به این صورت برایمان ایجاد شد، کل واقعیت است.
به این ترتیب در توهمی اسیر شده‌ایم که با قدرت شخصی خویش نمی‌توانیم خود را از شر آن خلاص کنیم. دون‌خوان این مطلب را دقت اسیرشده در تونال و «اولین دقت» می‌نامد. برای ادامه‌ی درک نظام آموزشی وی مهم است که در برابر «اولین دقت»، «دومین دقت» را نیز قرار داد. در اینجا بحث بر سر باقیمانده‌ی دقت است که به عنوان قدرت نامتمرکز نهانی، در حیطه‌ی واقعیت باقی مانده است. صرف‌نظر از موقعیت‌های استثنایی، «دومین دقت» در وضعیتی نیست که حالت آگاهی شکل‌دهنده را ظاهر سازد. با وجود این ما با آن در ناوال مانده‌ایم. (2)
این مفاهیم در آثار کاستاندا از جلد پنجم به بعد به چشم می‌خورد. در کتاب پنجم در حین گفت‌وگوی وی با لاگوردا که یکی از شاگردان مکتب دون‌خوان است به دقت اول و دوم که به ترتیب مربوط به تونال و ناوال است، اشاره می‌شود. (3)
در کتاب ششم، وی ضمن بیان توصیف دون‌خوان از این دقت‌ها، از دقت سوم نیز یاد می‌کند؛ بدین ترتیب که دون‌خوان برای توضیح این مفاهیم، آگاهی ما را به سه بخش نامساوی تقسیم می‌کند. او کوچک‌ترین بخش آن را «اولین دقت» می‌نامد. او می‌گوید این همان آگاهی است که هر فرد عادی آن را پرورش می‌دهد تا خود را با زندگی روزمره‌اش وفق دهد. جسم فیزیکی ما به این بخش تعلق دارد. وی بخش بزرگ‌تر را «دومین دقت» می‌نامد و آن را نوعی آگاهی وصف می‌کند که ما برای درک پیله درخشان خود و عمل کردن به عنوان موجودی فروزان به آن نیاز داریم. به گفته‌ی او، دقت دوم در تمام مدت زندگی‌مان پنهان می‌ماند، مگر آنکه بر اثر تربیت آگاهانه و یا ضربه‌ای تصادفی پدیدار شود. این بخش، جسم درخشان ما را شامل می‌شود. او سومین بخشی، یعنی بزرگ‌ترین آن را «دقت سوم» می‌نامید؛ نوعی آگاهی بیکران که جنبه‌های نامشخص آگاهی از جسم مادی و درخشان ما را شامل می‌گردد. کاستاندا می‌نویسد:
از او پرسیده بودم که آیا شخصاً در مورد دفت سوم تجربه دارد. پاسخ داده بود که او در آستانه‌ی آن است و اگر هم زمانی کاملاً وارد آن شود، من فوراً متوجه خواهم شد؛ چون او در دقیقاً همان چیزی می‌شود که در واقعیت هست، یعنی فوران انرژی. اضافه کرده بود که دقت دوم میدان رزم سالکان مبارز با در واقع میدان مشقی برای رسیدن به دفت سوم است. رسیدن به این مرحله کاری بس دشوار است و در صورت موفقیت، بسیار پرثمر. (4)
دون‌خوان این دو بخش وجودی انسان را سمت راست و چپ نیز نامیده است. از نگاه وی، انسان‌ها دو سو دارند: سوی راست یا به قول او تونال، شامل همه‌ی چیزهایی است که ذهن می‌تواند تصور کند. سوی چپ که ناوال نامیده می‌شود، قلمرو خصوصیات وصف‌ناپذیر است؛ قلمرویی که به کلام در نمی‌آید ولی با کل جسم درک و دریافت می‌شود. البته اگر بتوان در این باره از درک و فهم سخن گفت. (5)
کاستاندا در کتاب هفتم نیز این گونه می‌نویسد:
اولین دقت همان چیزی است که ما به عنوان انسان معمولی هستیم. به موجب این قاعده‌ی مطلق در زندگی، اولین دقت با ارزش‌ترین مایملک انسان عادی است و حتی شاید تنها دارایی ماست. برحسب آنچه مردم می‌بینند، اولین دقت تابش آگاهی است که تا حد درخشش خارق‌العاده‌ای رسیده است. می‌توان گفت منظور تابشی است که بر سطح پیله ثابت شده است؛ تابشی که شناخته را در بر می‌گیرد.
اما به عکس دومین دقت، حالت پیچیده‌تر و تخصصی‌تری از تابش آگاهی است و به ناشناخته مربوط می‌شود. وقتی فیوضات استفاده نشده درون پیله مورد بهره‌برداری قرار گیرد، چنین اتفاقی می‌افتد.
اینکه چرا دومین دقت را تخصصی نامیده، به این دلیل است که شخص برای استفاده از فیوضات استفاده نشده به تدابیر خاص و ماهرانه‌ای نیاز دارد که مُنتهای درجه‌ی انضباط و تمرکز را ایجاب می‌کند. دون‌خوان ضمن آموزش هنر رؤیا دیدن به کارلوس گفته است تمرکزی که شخص نیاز دارد تا آگاه شود که در حال رؤیا دیدن است، پیش‌رو و طلایه‌دار دومین دقت است. این تمرکز صورتی از هوشیاری است که با مقوله هوشیاری مورد نیاز زندگی روزمره تفاوت دارد.
او می‌گفت دومین دقت، آگاهی، سوی چپ نیز نامیده می‌شود و این پهناورترین قلمروی است که می‌توان تصور کرد و در واقع چنان پهناور که گویی مرزی ندارد. (6)
بنابر توضیحات دون‌خوان، تا وقتی که ما در سطح اولین دقت خود بمانیم و ادراکمان را به حیطه‌ی تونال محدود کنیم، در نفس خویش و در امکانات شناخت خود کامل نیستیم. تنها با ورود به عرصه‌ی دومین دقت و تجربه‌ی ناوال است که به تمامیت نفس خویش دست می‌یابیم و یا به بیانی دیگر به انسانی کامل تبدیل می‌شویم.
برای رسیدن به این هدف طی این مراحل ضروری است:
1. پذیرفتن نخستین؛
2. تجدید نظم تونال؛
3. رهایی اولین دقت از تونال؛
4. تمرکز دومین دقت در ناوال؛
5. از دست دادن شکل انسانی؛
6. متوقف کردن دنیا. (7)
در اولین گام، سالک طریقت معرفت با آگاهی و اراده در وادی سلوک پای می‌نهد و سختی‌ها و مشکلات راه را می‌پذیرد و تا دست یافتن به مقصود از پای نمی‌نشیند.
در گام دوم، سالک مبارز باید مانند شکارچی عناصر تونال خود را از نو سازمان‌دهی کند و با رعایت قوانین و مقررات خاصی در زندگی، تونال درهم ریخته خویش را نظم بخشد. همه‌ی مجموعه قوانین رفتاری که دون‌خوان به کاستاندا توصیه نموده، برای نیل به این مقصود صورت گرفته است.
سومین گام، شکسته شدن تمرکز دقت سالک بر تونال و رهایی از بند آن است. دون‌خوان برای این منظور فنون خاصی را معرفی می‌کند که عبارت است از: عمل کردن بدون چشم‌داشت، درست راه رفتن یا خیره شدن و محو کردن گذشته شخصی. با به کارگیری مداوم این تمرینات، سالک خود را از شرایط و قید و بندهای زندگی روزمره می‌رهاند و ادراک منطقی خود را از وصف دنیا متوقف می‌سازد. این همان «متوقف کردن گفت‌وگوی درونی» یا رهایی کامل از اولین دقت است.
در گام چهارم، سالک به عرصه‌ای سخت‌تر قدم می‌نهد. او باید برقراری ارتباط با دومین دقت را بیاموزد و بخش ناشناخته خویش یا همان ناوال را که آگاهی سمت چپ نامیده می‌شود درک کند.
دون‌خوان برای موفق شدن در این راه چهار فن را می‌آموزد: رؤیا دیدن، ترک عادات روزمره، خرامش قدرت و بی‌عملی. ابزار مهم سالک برای کنترل این وضعیت اراده است که با تمرین و تلاشی خستگی‌ناپذیر می‌تواند دومین دقت خود را در ناوال متمرکز کند و وارد بُعد بی‌کران ناشناخته وجود خویش گردد. البته این کار مستلزم صرف زمانی طولانی است؛ چنان‌که کاستاندا حدود ده سال تلاش کرد تا توانست گفت‌وگوی درونی‌اش را متوقف کند.
پس از این سالک گام پنجم را برمی‌دارد. اگر سالک شیوه‌ی زندگی‌اش را بی‌عیب و نقص سازد و تمام فنون لازم را برای رهایی از اولین دقت و دست یافتن به دومین دقت به کار بندد، سرانجام شکل انسانی خویش را از دست می‌دهد و هر دو قسمت دقتش به وحدت می‌رسد و بدین روی کل واقعیت را درک می‌کند. دون‌خوان برای طی طریق در این راه طولانی دو فن کمین و شکار کردن و مرور کامل را می‌آموزد.
گام ششم توقف دنیاست. انسانِ بی‌شکل، خود ناوال می‌شود و دیگر به فنون خاص نیاز ندارد؛ چرا که به طور طبیعی از دقت خویش استفاده می‌کند و «می‌بیند». او به تمامیت نفس خویش دست یافته و دنیا را متوقف کرده است و واقعیت را آن‌گونه که هست، می‌بیند. همچنین در کنار جسمش، کالبد اختری یا کالبد رؤیا را دارد و با آن در فضا و زمان سیر می‌کند و به بُعد دیگری از عالم دست می‌یابد که به تعبیر دون‌خوان «شکاف بین دنیاها» نامیده می‌شود. (8)
نهائی‌ترین دستاورد سالک تولتک ورود به دقت سوم است. او در تمام عمر، خود را برای ورود به این دقت آماده می‌سازد. ورود به این حوزه که برای معدود افرادی رخ می‌دهد، با تبدیل کل وجود سالک به انرژی همراه است. از این جایگاه با اصطلاحاتی چون آزادی مطلق، آگاهی مطلق، گذر از عقاب، سوختن در آتش درون یا هدیه عقاب نام برده شده است. (9)

تحلیل و بررسی

نکاتی قابل بیان است، اول اینکه مشکل مهمی که در درک این دقت‌ها گریبان‌گیر خواننده می‌گردد، انتزاعی بودن و بیش از حد دست نیافتنی بودن آن‌ها برای انسان امروزی است. چگونه کسی که هیچ احساس و تجربه‌ای از به کارگیری دقت‌های دوم و سومش ندارد، می‌تواند با این توصیفات ارتباط برقرار کند؟ شاید یکی از دلایلی که برخی منتقدان، آثار کاستاندا را حاصل تخیلات ادبی و علمی‌اش دانسته‌اند، همین دسترس‌ناپذیر بودن آموزه‌هایش باشد.
دومین نکته ناظر به دقت سوم است. خلاصه‌ی تعالیم دون‌خوان این بود که دقت اول یا دقت تونال در دایره‌ی امور شناخته شده‌ی بشر قرار دارد و تمام دستاوردهای انسان در طول تاریخ ثمره‌ی بکارگیری آن است. دقت دوم یا دقت ناوال در حیطه‌ی ناشناخته یا ناوال مستقر است. امکان دسترسی به این سطح برای همه انسان‌ها وجود دارد، اما در حالت بالقوه و غیرفعال است. دقت دوم ممکن است در شرایط ویژه مثلاً بر اثر یک ضربه در فرد فعال گردد و یا با تربیت آگاهانه در مکاتب باطنی آشکار شده و کنترل و ارادی شود. این حیطه در مقایسه با دقت اول بسیار گسترده‌تر و یا حتی بی‌نهایت است. در برابر این دو نوع دقت، نوع سومی وجود دارد که دقت سوم نامیده می‌شود. این دقت ورای دقت‌های اول و دوم است.
اگر خوش‌بینانه به این مباحث نگاه کنیم به این نتیجه می‌رسیم که سالک مبارز بعد از وصول به دقت سوم شکل انسانی خویش را از دست می‌دهد و هر دو قسمت دقتش به وحدت می‌رسد و در این صورت می‌تواند فن کمین و شکار را آموخته انسان بی‌شکل شود که توان دیدن را یافته است. او در کنار جسمش کالبد رؤیا را دارد و به دنیای دیگری دست یافته است. او یک ناوال شده است. به عبارت دیگر اوج تعالی بشر و قله رفعت انسانی، وصول به ششمین گام از مراحل طریقت معرفت است که در این صورت شکارچی می‌تواند مناظره‌ی درونی را متوقف ساخته به شکاف بین دنیاها برسد. پس کمال انسانی، انسان بی‌شکلی، انسان ساحری و دارای توانش دیدن است.
اما کمال انسان از نظر اسلام و قرآن داستان دیگری دارد. اگر درخت سیبی را با درخت بی‌ثمری مقایسه کنیم، درخت سیب را ارزشمندتر از درخت بی‌ثمر می‌شماریم. و این قضاوت، تنها به خاطر استفاده‌ی بیشتر انسان از درخت میوه‌دار نیست بلکه درخت میوه‌دار از آن جهت که وجود کامل‌تری دارد و آثار وجودی بیشتری از آن پدید می‌آید ذاتاً ارزشمندتر می‌باشد. ولی همین درخت سیب در صورتی که آفت‌زده شود و از مسیر تکاملش منحرف گردد ارزش خود را از دست می‌دهد و حتی ممکن است منشأ آلودگی و زیان‌هایی برای دیگران نیز بشود.
انسان هم در مقایسه با سایر جانداران همین حکم را دارد. آدمی در صورتی که به کمال لایق خودش برسد و آثار وجودی متناسب با فطرتش ظاهر گردد ارزشمندتر از آن‌ها خواهد بود ولی اگر دچار آفت و انحرافات شود ممکن است از سایر حیوانات هم پست‌تر و زیان‌بارتر گردد چنان که در قرآن کریم، بعضی از انسان‌ها بدتر از همه‌ی جنبدگان (10) و گمراه‌تر از چارپایان (11) شمرده شده‌اند.
از سوی دیگر اگر کسانی درخت سیب را فقط تا هنگام شکوفه دادن دیده باشند گمان می‌کنند که اوج شکوفایی آن همان است و دیگر کمال بالاتری ندارد. همچنین کسانی که تنها کمال متوسط انسان را مشاهده کرده‌اند نمی‌توانند به حقیقت و کمال نهایی او پی ببرند و تنها کسانی می‌توانند ارزش واقعی انسان را بشناسند که با کمال نهایی وی آشنا باشند.
اما کمال حقیقی انسان از قبیل کمالات مادی و طبیعی نیست زیرا انسانیت انسان، به روح ملکوتی بستگی دارد و تکامل انسانی هم در حقیقت، همان تکامل روح است که با فعالیت اختیاری خودش حاصل می‌شود؛ خواه فعالیت درونی و قلبی باشد و خواه فعالیت بیرونی و با وساطت اندام‌های بدن و چنین کمالی را نمی‌توان از راه تجارب حسی و با مقیاس‌های کمّی، شناسایی و اندازه‌گیری کرد و طبعاً راه رسیدن به آن را نیز نمی‌توان با وسایل آزمایشگاهی شناخت. پس کسی که خودش به چنین کمالی نرسیده و آن را با علم حضوری و شهود قلبی نیافته است باید آن را از راه برهان عقلی و یا از راه وحی الهی و کتب آسمانی بشناسد.
اما از نظر روحی و بیانات قرآنی و سخنان اهل بیت عصمت و طهارت: جای تردید نیست که کمال نهایی انسان، مرتبه‌ای است از وجود وی که با تعبیر «قرب الهی» به آن، اشاره می‌شود و آثار آن، نعمت‌های ابدی و رضوان الهی است که در عالم آخرت، ظاهر می‌گردد و راه کلی آن، خداپرستی و تقوی است که همه‌ی شئون زندگی، فردی و اجتماعی را در بر می‌گیرد. (12)
نقطه‌ی اوج کمال انسان که بالاترین، ناب‌ترین و پایدارترین لذت‌ها را برای انسان به ارمغان می‌آورد، قرب و وصال حق است. تقرب به حریم الهی مقامی است که انسان به ذات اقدس او نزدیک می‌شود، در جوار رحمت پروردگار استقرار می‌یابد و از طریق مسیر مستقیم به مقام نورانى مجالست و مجاورت با او نایل می‌گردد (13) تا بدان حد که خودش چنین توصیف کرده است.
هیچ بنده‌ای با چیزی محبوب‌تر از واجبات به من نزدیک نمی‌شود. بنده همواره [مرحله به مرحله] با کارهای مستحب [افزون بر واجبات] به من نزدیک می‌شود تا آن‌جا که دوستش می‌دارم و چون محبوب من شد من گوش او می‌شوم که با آن می‌شنود و چشم او می‌شوم که با آن می‌بیند و زبان او می‌شوم که با آن سخن می‌گوید و دست او می‌شوم که با آن اعمال قدرت می‌کند. (14)
با زبان و ادبیات عرفانی، اوج کمال انسان، مقام وصال و توحید است. هر صاحب دولت در نهایت کار، مرجع و منت‌های او حضرت خداوندی است. او جام ذوقی را به کام جان نوشیده و به مرکزیت نور و معدن الفت نائل گردیده است. سالک آن‌گاه که رفعت گیرد، بی‌درنگ هستی خویش را بذل وجود او کند. این قطره با دریای او درآمیزد و شرر آتش عشق را به پای هستی او بریزد. هر کسی را که کمند عشق او در گردن افتاد به آن سو رود. سالک، سوخته‌ی سیاه روی نفس انسانی را بی‌جان کند و با این هدیه به میهمانی آن عرش‌نشین غیبی رود تا همیشه خود را در حضور او یابد.

هر که را این عشق‌بازی در ازل آموختند *** تا ابد در جان او شمعی زعشق افروختند
وان دمی راکز برای وصل او پرداختند *** همچو بارانش از دو عالم دیده‌ها بردوختند
پس در این منزل چگونه تاب هجر آرند باز *** بی‌دلانی کاندر آن منزل به وصل آموختند
لاجرم چون شمع گاه از هجر او بگداختند *** گاه چون پروانه بر شمع وصالش سوختند (15)

نکته‌ی سوم مربوط به مراحل سلوک از نظر عرفان ساحری است. جهت رسیدن به هدف نهایی یعنی نیل به دقت سوم گام‌های شش‌گانه‌ای باید برداشت که عبارت است از: پذیرفتن نخستین، تجدید نظم تونال، رهایی اولین دقت، تمرکز دومین دقت، از دست دادن شکل انسانی و متوقف کردن دنیا. اما مراحل سلوک در عرفان اسلامی چینشی متفاوت دارد. چنان‌که خواجه عبدالله انصاری در کتاب برجسته‌ی خویش به نام منازل السائرین صد منزل را برای سیر و سلوک تا وصول به مقام توحید بیان داشته است. اولین قدم سلوک، بیداری و به تعبیری «یقظه» و سپس توبه و بازگشت است. این مسیر مراحل گوناگونی را درپی دارد تا اینکه سالک در نهایت به مقام وصال، ولایت و توحید ناب نایل می‌گردد. (16)

پی‌نوشت‌ها

1- استادِ کارلوس کاستاندا
2- کاستاندا و آموزش‌های دون‌خوان، ص 102.
3- کارلوس کاستاندا، دومین حلقه‌ی قدرت، ص 264.
4- همو، هدیه‌ی عقاب 6، ص 22.
5- همان، ص 163.
6- کارلوس کاستاندا، آتش درون، ص 70-71.
7- کاستانادا و آموزش‌های دون‌خوان، ص 104.
8- بنگرید به: همان، ص 104-112.
9- شمنیزم - تولتک، ج 1، ص 34-35.
10- انفال/ 22.
11- اعراف/ 179.
12- محمدتقی مصباح، آموزش عقاید، ص 460-461.
13- برای تفصیل بیشتر بنگرید به: عبدالله نصری، سیمای انسان کامل از دیدگاه مکاتب؛ مرتضی مطهری، انسان کامل؛ جعفر سبحانی، سیمای انسان کامل در قرآن؛ حسن حسن‌زاده آملی، انسان کامل از دیدگاه نهج‌البلاغه؛ عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ج6؛ عبدالرحمن بدوی، الانسان الکامل فی الاسلام؛ عبدالکریم جبلی، الانسان الکامل فی معرفة الاوایل والاواخر.
14- محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج2، ص 352.
15- نجم‌الدین رازی، مرصاد العباد، ص 334.
16- بنگرید به: خواجه عبدالله انصاری، شرح منازل‌السائرین، ملاعبدالرزاق کاشانی شارح.

منبع مقاله :
فعّالي، محمد تقي، (1388) نگرشي بر آرا و انديشه‌هاي کارلوس کاستاندا، تهران: سازمان ملي جوانان، معاونت مطالعات و تحقيقات، چاپ اول